ثمینه باغچهبان
در ماه اسفند سال۱۳۰۶ در شھر تبریز متولد شد. باغچه اطفال نام اولین کودکستان پارسی است که پدرش در تبریز در سال ۱۳۰۳ ساخته بود. پدرم کودکستانش را باغچه اطفال نامگذاری کرد و اسم باغچه بان را برای خود ساخت و انتخاب نمود.
پس از مدتی جریان زندگی ایجاب کرد که پدرم با کمک شاد روان فیوضات رییس فرھنگ وقت استان فارس به شیراز برود و در آنجا کودکستانی برای کودکان شیراز تاسیس نماید. دوران کودکی من در این کودکستان و در شھر پر صفای شیراز به شیرینی گذشت. در سال ۱۳۱۱ ناچار به تھران آمدیم و من تحصیلات دوران دبستانی و دبیرستانی ام را در تھران تمام کردم و در سال ۱۳۲۳ پس از پایان تحصیلات در دانشسرای مقدماتی ضمن تحصیل در دانشسرای عالی در مدرسه کر و لالھا که پدرم در سال ۱۳۱۲ در تھران تاسیس کرده بود مشغول بتدریس شدم.
در سال ۱۳۲۷ در رشته دبیری زبان انگلیسی از دانشسرای عالی تھران درجه لیسانس از دست یکی از ھمکلاسانم گردیدم “M.R.S” گرفتم و سال بعد موفق به گرفتن مدرک که این مدرک عزیز ترین مدرک و این توفیق یکی از موفقیت ھای بسیار بزرگ زندگی من بشمار میرود. و به این ترتیب شدم خانم ھوشنگ پیر نظر .
پس از آن به اتفاق شوھرم با استفاده از بورس فولبرایت به آمریکا رفتم و در سال ۱۳۳۲ به اخذ درجه فوق لیسانس در رشته آموزش و پرورش ناشنوایان از دانشکده اسمیت نایل گردیدم. سپس در دانشگاه کلمبیا به تحصیل خود در رشته درمان گفتاری ادامه دادم که با بر افتادن حکومت دکتر محمد مصدق و مسایل پس از آن و گرفتاریھای خانوادگی تحصیلاتم ناتمام ماند و در سال ۱۳۳۳ به ایران باز گشتم.
بزرگترین حاصل سفرم به امریکا این بود که دانستم روشی که پدرم برای آموزش ناشنوایان در ایران ابداع کرده بسیار علمی و ارزنده است و از آن پس با اطمینانی بیشتر به آموزش ناشنوایان در خدمت پدرم ادامه دادم. زندگی من بین سالھای ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۵ از شیرین ترین دوران زندگی ام بوده است-زیرا با پدرم که بسیار دوستش داشتم و ایمان و ارادتی بی کران نسبت به او داشتم کار میکردم. ھمه روزه دیدن پدرم الھام بخش من در عشق به ناشنوایان و شوق من به خدمت به این گروه از کودکان عزیز بود- کودکانی که در کودکی ھمبازی ھای من و در بزرگی شاگردانم بوده اند. نا گفته نماند که چون من مانند برادر و خواھرم در محیط مدرسه متولد شده ام برای من مدرسه”خانه” و پدرم”آقا معلم” و شاگردان او “ھمبازیھا”ی من بوده اند.
خوشبختانه در عالم کودکی بی زبان بودن ھمبازی مانعی نیست و من ھرگز شور و ھیجان بازیھای تخیلی را که با ثمین و پروانه(برادر و خواھرم) و شاگردان پدرم داشته ایم را فراموش نمیکنم. وقتی که پدرم از مدرسه بیرون میرفت(آن وقتھا دست تنھا بود و کمکی نداشت) فرصت خوبی بود که برھبری برادرم با شاگردان مدرسه در نقشھای مختلف بازیھای گوناگون راه بیاندازیم. آن وقت بود که اطاقھای خانه و کلاس و حیاط مدرسه یکی میشد و امان از وقتی که شور بازی ما را غافل از گذشت زمان می کرد و نمی توانستیم قبل از باز گشت پدرم گچ ھا و تخت پاک کن ھا را که بجای تیر و تفنگ از آن استفاده شده بود و میز و صندلی که بصورت سنگر در آمده بودند به جای خود بگذاریم. فراموش نشود که” آقای معلم” در عین مھربانی میتوانست خوب ما را برای کارھای بدی که میکردیم خجالت دھد.
باری در سالھای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۴ علاوه بر مسؤلیتم در مدرسه از طرف وزارت آموزش و پرورش مآمور نوشتن کتابھای اول دبستان و ھمکاری در تھیه متون کتابھای دوم- سوم و چھارم ابتدایی شدم و قبل از آغاز این کار با استفاده از بورس مخصوص با گروه مسؤل تآلیف کتب درسی سفری چھار ماھه به کشورھای آمریکا- فرانسه و انگلیس کردم. پس از بازگشت کتابھای اول دبستانی و کتاب مخصوص سپاه دانش را بر اساس روش پدرم” روش کلی” نوشتم و از این دریچه است که نور دانش او می تابد و راه ۱۰ آموزگاران کلاس اول را روشن و کار یاد گرفتن خواندن و نوشتن را برای کودکان ایرانی و بزرگسالان بی سواد آسان و شیرین می سازد. علاوه بر نوشتن این کتابھا و روش تدریس آنھا بنا بر تقاضای من و موافقت وزارت آموزش و پرورش در سال ۱۳۴۰ مسؤل تشکیل کلاسھای کارآموزی و کارورزی برای معلمین کلاسھای اول در سطح کشور شدم. ھمین برنامه را در سال ۱۳۴۲ بنا بر تقاضای رییس کمیته پیکار با بی سوادی در تھران انجام دادم.
این نیز یکی از تجربیات شیرین و موفق زندگی من بود. در این تلاش با معلمین کلاسھای اول آشنا و دوست شدم و ھمکاران صمیمی و فعالی را پیدا کردم که در اثر کوشش آنھا این برنامه با موفقیت بسیار روبرو شد. در اینجا یادی از شریعت پناھی معلم کلاس اول و ھمکار بسیار عزیزم می کنم که جان خود را در این راه گذاشت و از جناب آقای دکتر پرویز ناتل خانلری وزیر وقت آموزش و پرورش که برای تجلیل از این معلم فداکار مدرسه ایرا به نام او نامگداری کرد تشکر می کنم.
در چھارم آذر ماه ۱۳۴۵ بود که پدرم در گذشت در حالی که بار تحقیقات و امور اداری و مالی مدرسه ھمه بر دوش او بود.
ھر گز در این مورد نیاندیشیده بودم که چه خواھد شد. تحمل تاثر شدید از دست دادن پدرم و قبول مسؤلیت بزرگی که در آن حالت روحی بر عھده ام گذارده میشد بدون محبت و حمایت بی دریغ خانواده ام- ھمکاران عزیز و فرھنگیان و دوستان و بخصوص ھیأت مدیره جمعیت حمایت کودکان کر و لال و شاگردان مدرسه برایم مقدور نبود. ھمه و ھمه برای جبران این ضایعه بزرگ بر خاستند. ھر کس به نحوی که برایش مقدور بود کوشید تا با نیروی ھمکاری چرخ ھای آموزشگاه کر و لال ھا را که در آن زمان حدود ۲۲۰ شاگرد داشت در گردش نگاھ دارد و آن را بسوی ھدفی که مؤسس آن در نظر داشت به پیش ببرد. من ھم به سھم خود کوشیدم. پس از در گذشت پدرم به جای او به مدیریت فنی جمعیت حمایت کودکان کر و لال و ریاست آموزشگاه کر و لال ھای باغچه بان برگزیده شدم.
در سال ۱۳۵۰ به عنوان مدیر عامل- مسؤل ایجاد سازمان ملی رفاه ناشنوایان شدم. در این سازمان نو بنیاد به سبب کمبود نیروی انسانی متخصص علاوه بر کارھای اداری شخصآ برای تربیت افراد متخصص در زمینه ھای مختلف مانند آماده ساختن معلم سواد آموزی- تکنیسین ادیومتری – رابط ناشنوایان برنامه ریزی کردم. این سازمان اکنون خدمات آموزشی و رفاھی خود را در تھران و پنج مرکز استان به ناشنوایان عرضه می کند. از سال ۱۳۵۴ از طرف دانشگاه ملی به عنوان مدیر امور بالینی دوره تربیت متخصص ادیومتری و رابط ناشنوایان که با ھمکاری دانشگاه ملی و مجموعه ی آموزشی باغچه بان تاسیس شده است برگزیده شدم.
تألیفاتم علاوه بر کتب درسی دبستانی و کتابی برای آموزش فارسی به غیر فارسی زبانان شامل کتابھایی درباره مسایل مربوط به آموزش و پرورش ناشنوایان است. علاوه بر آن فرصتی داشته ام تا کتابھایی در زمینه ی آموزش ناشنوایان و اختلالات گفتار و ناگویایی”افزی” از انگلیسی ترجمه کنم.
شاید من نیز یکی از سعادتمند ترین افراد شاغل باشم زیرا در ھر دو جا ھمکاران بسیار صمیمی و فعال و عزیز دارم که به سبب علاقمندی به کار و لطف و محبت به من در نھایت بزرگواری تندی ھایم را به شوقی که در کارم دارم می بخشند.
شوھر و دو فرزند دارم و از زندگی بسیار راضی ھستم. چندین سال پیش زمانی که پسرم طفل خرد سالی بود از او پرسیدم که دلت می خواھد که مادرت چه کاره باشه؟ کمی فکر کرد و گفت”مادر” از این جواب شرمنده شدم و دیگر جرأت نکردم در این زمینه ھا از دختر و شوھرم سؤال کنم…
باری اگر از من بپرسند چنانکه عمری دوباره داشته باشی چه خواھی کرد؟ خواھم گفت عینآ ھم آنچه کرده ام به جز اینکه حتمآ تا وقتی که فرزندانم به مدرسه نرفته اند در خانه خواھم ماند-ھر روز دست و صورتشان را خودم خواھم شست و غذایشان را خودم خواھم پخت و وقتی که به کودکستان رفتند خودم ظھرھا قابلمه ھای غذای گرم برایشان خواھم برد.
پس از مدتی جریان زندگی ایجاب کرد که پدرم با کمک شاد روان فیوضات رییس فرھنگ وقت استان فارس به شیراز برود و در آنجا کودکستانی برای کودکان شیراز تاسیس نماید. دوران کودکی من در این کودکستان و در شھر پر صفای شیراز به شیرینی گذشت. در سال ۱۳۱۱ ناچار به تھران آمدیم و من تحصیلات دوران دبستانی و دبیرستانی ام را در تھران تمام کردم و در سال ۱۳۲۳ پس از پایان تحصیلات در دانشسرای مقدماتی ضمن تحصیل در دانشسرای عالی در مدرسه کر و لالھا که پدرم در سال ۱۳۱۲ در تھران تاسیس کرده بود مشغول بتدریس شدم.
در سال ۱۳۲۷ در رشته دبیری زبان انگلیسی از دانشسرای عالی تھران درجه لیسانس از دست یکی از ھمکلاسانم گردیدم “M.R.S” گرفتم و سال بعد موفق به گرفتن مدرک که این مدرک عزیز ترین مدرک و این توفیق یکی از موفقیت ھای بسیار بزرگ زندگی من بشمار میرود. و به این ترتیب شدم خانم ھوشنگ پیر نظر .
پس از آن به اتفاق شوھرم با استفاده از بورس فولبرایت به آمریکا رفتم و در سال ۱۳۳۲ به اخذ درجه فوق لیسانس در رشته آموزش و پرورش ناشنوایان از دانشکده اسمیت نایل گردیدم. سپس در دانشگاه کلمبیا به تحصیل خود در رشته درمان گفتاری ادامه دادم که با بر افتادن حکومت دکتر محمد مصدق و مسایل پس از آن و گرفتاریھای خانوادگی تحصیلاتم ناتمام ماند و در سال ۱۳۳۳ به ایران باز گشتم.
بزرگترین حاصل سفرم به امریکا این بود که دانستم روشی که پدرم برای آموزش ناشنوایان در ایران ابداع کرده بسیار علمی و ارزنده است و از آن پس با اطمینانی بیشتر به آموزش ناشنوایان در خدمت پدرم ادامه دادم. زندگی من بین سالھای ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۵ از شیرین ترین دوران زندگی ام بوده است-زیرا با پدرم که بسیار دوستش داشتم و ایمان و ارادتی بی کران نسبت به او داشتم کار میکردم. ھمه روزه دیدن پدرم الھام بخش من در عشق به ناشنوایان و شوق من به خدمت به این گروه از کودکان عزیز بود- کودکانی که در کودکی ھمبازی ھای من و در بزرگی شاگردانم بوده اند. نا گفته نماند که چون من مانند برادر و خواھرم در محیط مدرسه متولد شده ام برای من مدرسه”خانه” و پدرم”آقا معلم” و شاگردان او “ھمبازیھا”ی من بوده اند.
خوشبختانه در عالم کودکی بی زبان بودن ھمبازی مانعی نیست و من ھرگز شور و ھیجان بازیھای تخیلی را که با ثمین و پروانه(برادر و خواھرم) و شاگردان پدرم داشته ایم را فراموش نمیکنم. وقتی که پدرم از مدرسه بیرون میرفت(آن وقتھا دست تنھا بود و کمکی نداشت) فرصت خوبی بود که برھبری برادرم با شاگردان مدرسه در نقشھای مختلف بازیھای گوناگون راه بیاندازیم. آن وقت بود که اطاقھای خانه و کلاس و حیاط مدرسه یکی میشد و امان از وقتی که شور بازی ما را غافل از گذشت زمان می کرد و نمی توانستیم قبل از باز گشت پدرم گچ ھا و تخت پاک کن ھا را که بجای تیر و تفنگ از آن استفاده شده بود و میز و صندلی که بصورت سنگر در آمده بودند به جای خود بگذاریم. فراموش نشود که” آقای معلم” در عین مھربانی میتوانست خوب ما را برای کارھای بدی که میکردیم خجالت دھد.
باری در سالھای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۴ علاوه بر مسؤلیتم در مدرسه از طرف وزارت آموزش و پرورش مآمور نوشتن کتابھای اول دبستان و ھمکاری در تھیه متون کتابھای دوم- سوم و چھارم ابتدایی شدم و قبل از آغاز این کار با استفاده از بورس مخصوص با گروه مسؤل تآلیف کتب درسی سفری چھار ماھه به کشورھای آمریکا- فرانسه و انگلیس کردم. پس از بازگشت کتابھای اول دبستانی و کتاب مخصوص سپاه دانش را بر اساس روش پدرم” روش کلی” نوشتم و از این دریچه است که نور دانش او می تابد و راه ۱۰ آموزگاران کلاس اول را روشن و کار یاد گرفتن خواندن و نوشتن را برای کودکان ایرانی و بزرگسالان بی سواد آسان و شیرین می سازد. علاوه بر نوشتن این کتابھا و روش تدریس آنھا بنا بر تقاضای من و موافقت وزارت آموزش و پرورش در سال ۱۳۴۰ مسؤل تشکیل کلاسھای کارآموزی و کارورزی برای معلمین کلاسھای اول در سطح کشور شدم. ھمین برنامه را در سال ۱۳۴۲ بنا بر تقاضای رییس کمیته پیکار با بی سوادی در تھران انجام دادم.
این نیز یکی از تجربیات شیرین و موفق زندگی من بود. در این تلاش با معلمین کلاسھای اول آشنا و دوست شدم و ھمکاران صمیمی و فعالی را پیدا کردم که در اثر کوشش آنھا این برنامه با موفقیت بسیار روبرو شد. در اینجا یادی از شریعت پناھی معلم کلاس اول و ھمکار بسیار عزیزم می کنم که جان خود را در این راه گذاشت و از جناب آقای دکتر پرویز ناتل خانلری وزیر وقت آموزش و پرورش که برای تجلیل از این معلم فداکار مدرسه ایرا به نام او نامگداری کرد تشکر می کنم.
در چھارم آذر ماه ۱۳۴۵ بود که پدرم در گذشت در حالی که بار تحقیقات و امور اداری و مالی مدرسه ھمه بر دوش او بود.
ھر گز در این مورد نیاندیشیده بودم که چه خواھد شد. تحمل تاثر شدید از دست دادن پدرم و قبول مسؤلیت بزرگی که در آن حالت روحی بر عھده ام گذارده میشد بدون محبت و حمایت بی دریغ خانواده ام- ھمکاران عزیز و فرھنگیان و دوستان و بخصوص ھیأت مدیره جمعیت حمایت کودکان کر و لال و شاگردان مدرسه برایم مقدور نبود. ھمه و ھمه برای جبران این ضایعه بزرگ بر خاستند. ھر کس به نحوی که برایش مقدور بود کوشید تا با نیروی ھمکاری چرخ ھای آموزشگاه کر و لال ھا را که در آن زمان حدود ۲۲۰ شاگرد داشت در گردش نگاھ دارد و آن را بسوی ھدفی که مؤسس آن در نظر داشت به پیش ببرد. من ھم به سھم خود کوشیدم. پس از در گذشت پدرم به جای او به مدیریت فنی جمعیت حمایت کودکان کر و لال و ریاست آموزشگاه کر و لال ھای باغچه بان برگزیده شدم.
در سال ۱۳۵۰ به عنوان مدیر عامل- مسؤل ایجاد سازمان ملی رفاه ناشنوایان شدم. در این سازمان نو بنیاد به سبب کمبود نیروی انسانی متخصص علاوه بر کارھای اداری شخصآ برای تربیت افراد متخصص در زمینه ھای مختلف مانند آماده ساختن معلم سواد آموزی- تکنیسین ادیومتری – رابط ناشنوایان برنامه ریزی کردم. این سازمان اکنون خدمات آموزشی و رفاھی خود را در تھران و پنج مرکز استان به ناشنوایان عرضه می کند. از سال ۱۳۵۴ از طرف دانشگاه ملی به عنوان مدیر امور بالینی دوره تربیت متخصص ادیومتری و رابط ناشنوایان که با ھمکاری دانشگاه ملی و مجموعه ی آموزشی باغچه بان تاسیس شده است برگزیده شدم.
تألیفاتم علاوه بر کتب درسی دبستانی و کتابی برای آموزش فارسی به غیر فارسی زبانان شامل کتابھایی درباره مسایل مربوط به آموزش و پرورش ناشنوایان است. علاوه بر آن فرصتی داشته ام تا کتابھایی در زمینه ی آموزش ناشنوایان و اختلالات گفتار و ناگویایی”افزی” از انگلیسی ترجمه کنم.
شاید من نیز یکی از سعادتمند ترین افراد شاغل باشم زیرا در ھر دو جا ھمکاران بسیار صمیمی و فعال و عزیز دارم که به سبب علاقمندی به کار و لطف و محبت به من در نھایت بزرگواری تندی ھایم را به شوقی که در کارم دارم می بخشند.
شوھر و دو فرزند دارم و از زندگی بسیار راضی ھستم. چندین سال پیش زمانی که پسرم طفل خرد سالی بود از او پرسیدم که دلت می خواھد که مادرت چه کاره باشه؟ کمی فکر کرد و گفت”مادر” از این جواب شرمنده شدم و دیگر جرأت نکردم در این زمینه ھا از دختر و شوھرم سؤال کنم…
باری اگر از من بپرسند چنانکه عمری دوباره داشته باشی چه خواھی کرد؟ خواھم گفت عینآ ھم آنچه کرده ام به جز اینکه حتمآ تا وقتی که فرزندانم به مدرسه نرفته اند در خانه خواھم ماند-ھر روز دست و صورتشان را خودم خواھم شست و غذایشان را خودم خواھم پخت و وقتی که به کودکستان رفتند خودم ظھرھا قابلمه ھای غذای گرم برایشان خواھم برد.
دسته بندی مقالات
درحال حاضر نظری برای این مطلب وارد نشده است!
کلیه حقوق متعلق به دلتا میباشد.